سلام
من میخوام امروز خاطره ای از کلاس اولم به شما بگم.
وقتی که من کلاس اول بودم دست در دست مادرم رفتیم مدرسه
خوشحال نبودم، چون فکر میکردم که خانم سالاروند که معلم خواهرم بود، معلم من نیست
در حیاط برای ما جشنی برگزار کردند، بعد از اینکه جشن تمام شد به ما گفتند که برویم سر کلاس ها
من در آنجا خانم سالاروند رو دیدم و خیلی خوشحال شدم.
و وقتی که رفتیم سر کلاس روی نیمکت های ما یک شاخه گل و یک کادو!
من خیلی خوشحالم...
طرز نگارش شما مثل نحوه بیانتون خیلی خوب و جذابه!
امیدوارم همیشه به مسائل مثبت فکر کنید و با مثبت ها مواجه بشید!
آخی! یاد خاطرات کلاس اول خودم افتادم!
حانیه خیلی قشنگ تعریف می کنی!انقدر که به قول حوریه منم یاد خاطرات کلاس اول خودم افتادم!


همیشه آپ کن و منم خبر کن